به تو سلام می کنم که روزگاری اتاق مرا از بابونه و حرف آکندی .. من در میان کلمات تو جوانه زدم و دفترهایم ناگهان لال شدند .. به تو سلام می کنم که همواره از دستهایم هواداری می کردی و هیچ گاه مرا در مهلکه عشق و نان تنها نگذاشتی !!
چقدر
تیره است، روزهایی که از نام دلاویز تو تهی است !! چقدر طولانی است ؛ جاده ای
که گام تو را از یاد برده است !! چقدر لجوج است، مدادی که نمی خواهد از تو
بنویسد !!
چرا به من نگاه نمی کنی ؟ چرا دستی بر سر و روی کلمات یتیم
من نمی کشی ؟ چرا سری به تنهایی من نمی زنی ؟ دلم را به خانه ی تو می آورم ..
برایم فنجانی عشق و تکه ای شعر بیاور .. سلام مرا سبز کن ، ای یگانه ای که
سیاره های خانه ات پاییز و زمستان ندارند ..
من در میان کلمات تو جوانه زدم و دفترهایم ناگهان لال شدند ..
به تو سلام می کنم که همواره از دستهایم هواداری می کردی
و هیچ گاه مرا در مهلکه عشق و نان تنها نگذاشتی !!
چقدر تیره است، روزهایی که از نام دلاویز تو تهی است !!
چقدر طولانی است ؛ جاده ای که گام تو را از یاد برده است !!
چقدر لجوج است، مدادی که نمی خواهد از تو بنویسد !!
چرا به من نگاه نمی کنی ؟
چرا دستی بر سر و روی کلمات یتیم من نمی کشی ؟
چرا سری به تنهایی من نمی زنی ؟
دلم را به خانه ی تو می آورم ..
برایم فنجانی عشق و تکه ای شعر بیاور ..
سلام مرا سبز کن ،
ای یگانه ای که سیاره های خانه ات پاییز و زمستان ندارند ..