خلوت
دوشنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۴، ۰۷:۲۴ ب.ظ
۹۴/۱۲/۰۳
سلام
امید که احساستان همیشه سبز بوده و رنگ تکدر بخود نگیرد
=====
دیری ست که از روی دل آرای تو دوریم
محتاج بیان نیست که مشتاق حضوریم
تاریک و تهی پشت و پس اینه ماندیم
هر چند که همسایه ی آن چشمه ی نوریم
خورشید کجا تابد از این دامگه مرگ
باطل به امید سحری زین شب گوریم
زین قصه ی پر غصه عجب نیست شکستن
هر چند که با حوصله ی سنگ صبوریم
گنجی ست غم عشق که در زیر سرماست
زاری مکن ای دوست اگر بی زر و زوریم
با همت والا که برد منت فردوس ؟
از حور چه گویی که نه از اهل قصوریم
او پیل دمانی ست که پروای کسش نیست
ماییم که در پای وی افتاده چو موریم
آن روشن گویا به دل سوخته ی ماست
ای سایه ! چرا در طلب آتش طوریم
سلام
وجود ارزشمندتان را ارج می نهم
مهرتان مستدام
مگه هنوز احساسی تو رگهای جهان مونده؟
شک دارم به این همه عشق
گویی تمام عاشقانه های جهان از پشت صورتک های نفرین شده بر زبانها جاری شده اند...